بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
کل بازدید : 1185
کل یادداشتها ها : 4
یاد دارم در غروبی سرد سرد میگذشت از کوچه ی ما رهگذر
به ناگه دو چشمانم او را دید دلم از پنجره بیرون دوید
بگفتم با دو چشمانم که هستی که دل دارم و دلدارم تو هستی
بگفتا من رهگذر بیش نیستم که دل در گرو چشمان تو بستم